یادداشت های یک مدیر مدرسه ( به بهانه دومین سالگرد درگذشت زنده یاد دکتر زهیدا کاظمی )

ساخت وبلاگ

داستان اول : آموزشگاه ، آسایشگاه، کدامیک ؟!!

مدرسه ما به دلیل خوش راه بودن و همچنین اشتهار به امنیت شغلی کارکنان ، مشتاقان زیادی داشت؛ بر خلاف رویه جاریه ، همکاران سلیقه ای ( به خاطر قد کوتاه و دماغ گنده و صدای خشن و صورت نازیباو ...) انتخاب نمی شدند بلکه هر کس که از اداره به عنوان دبیر به مدرسه ما اعزام می شد بلافاصله و با احترام مقبول می افتاد و مشغول می شد، مگر مورد – تابلو و خطایی اشتباهی در دوره خدمتش سر دست گرفته شود. ضمناً هیچ یک از همکاران هم در اختیار اداره قرار نمی گرفتند ؛ به عبارتی عذرشان خواسته نمی شد و معمولاً با تذکر و مدارا و قدری جابجایی درسی و کاری سال تحصیلی سپری می گردید و چنانچه عملکرد مثبت نبود، می باید جهت تعیین تکلیف به اداره مراجعه نموده و جایگاه دیگری برایش پیش بینی شود و خدا را شاهد میگیرم در مدت سی سال خدمتم ، کرامت کسی خدشه دار نشد و دلی نشکست و مخلص کلام نان کسی آجر نشد! بگذریم که شدّت و حدت این مدار ورزی ها گاهی چنان می شدکه به نظر می رسید آموزشگاه ، کم از آسایشگاه یا هتل ندارد.

عموماً می پندارند شغل فرهنگیان ، فقط سرو کار داشتن با گچ و تخته و میز و نیمکت و مشتی نوآموز اجق وجق است ولی من به شما ثابت می کنم فقط این نیست ؛ به ویژه مدیر مدرسه گاهی اوقات مجبور است که با اشخاصی سرو کله بزند که جایشان اساساً نباید در محیط آموزشی باشد؛ به دلیل ناسازگار بودن و کج خلقی یا عصبی بودن، خود کنترل نبودن و در نهایت ، مختل المشاعر بودن ! و این قضایا گاه در زندگی بعضی از انسانهای خوب پیش می آید و آنها را دچار مشکل و غیرقابل تحمل می کند و معمولاً هیچ کس آنها را قبول نمی کند و می شود آنچه به قول سعدی:

او در من و من در او فتاده خلقی پی ما دوان و خندان

انگشت تعجب جهانی از گفت و شنید ما به دندان

یکی از هنرهای مدیر، مدیریت اینگونه افراد است ! ادعایی ندارم ولی ببینید داستان ما چگونه پیشرفت :

زنگ تلفن به صدا در آمد. صدای رئیس تر از خودم که درد آشناست دوباره از آن سوی گوشی شنیده می شد . او باز هم می خواهد با بنده هماهنگ کند ، یکی از آن رو دست مانده های درهم و قاطی را برایم بفرستد. دیواری کوتاهتر از من نیافته !

او خوب می داند که من یا برای رضای خدا یا خود شیرینی ، سعی کرده ام تا به حال " نه " نیاورم و بی درنگ ، بدون هیچ توقف و بدون انتظاری ، ورودی های اخراجی را پذیرش نموده که لبیک ، این سیاست ، اداره پسند است و مایه آرامش وجدان خودم ! جواب پیش بینی پذیر: باشه ، بفرستید قربان !

تازه وارد ، دختری جوان با سابقه تدریس زیست شناسی بوده ولی رنگ رخسار خبر می دهد از سّر ضمیر! اساساً صلاح نبود سر کلاس رود چون هم خود ضایع می شد و هم بچه ها را نفله می نمود؛ لذا به اویک کمد و کلید دادم و مقداری کاغذ و ابزار یعنی استقلال، و جای او را در کنار خود قرار دادم و همکاران را نیز توجیه نمودم و برای آن که سرش گرم باشد یک گلدان زیبا را به او سپردم که از آن نگهداری کند. گلدان مونس او بود و با او حرف می زد، او را بخاطر رویش گلها تشویق می نمود، شیدایانه به آن آب می داد و خلاصه با آن زندگی می کرد ...

و اما خدا نکند که کسی چیزی بر خلاف میلش، بگوید؛ داد و بیداد راه می انداخت و فریادهایش به عرش اعلا و زمین سفلا ( زیرزمین ) می رسید و همه کلاسها به هم می ریخت و بچه ها از این قضیه چه سوء استفاده ها که نمی کردند؛ این یکی بماند.

کم کم حالش رو به وخامت گذاشت و داشت تبدیل به یک موجود اعصاب و روان و پدیده غیرقابل کنترل می گردید. به ناچار چندین بار با خانواده اش مذاکره شد و بالاخره آنها پذیرفتند که فرزندشان مشکل دارد و پزشک ، بستری شدن او را در آسایشگاه تجویز نمود و موقتاً بدانجا رفت ؛ اما مدرسه او را رها نکرد، از آن طرف مداوا و درمان و از این سو حمایت و محبت !

و برای همکاران داوطلب و فداکار برنامه ریزی شد که هرهفته 2 نفر با دست پر بروند و به او سر بزنند و هوای او را داشته باشند خودم هم هر هفته به همراه آنها می رفتم و گاهی سالاد الویه ، گاه میوه ، کوکو و کتلت و خلاصه ... و از طرفی وی همچنان مداوا می شد و خانواده ، نیز او را تحت مراقبت و حمایت داشتند.

اگرچه پروژه زمان بری بود ولی جواب داد. اوضاع او کم کم رو به بهبودی گذاشته و مجدداً به مدرسه برگشته . او از اینکه با همکاران است خوشحال بود؛ کار خود را دوست داشت ، در مهمانی های ما شرکت می نمود و با همه گرم می گرفت و در گیر و دار این قضایا، ازدواج موفقی هم برایش پیش آمد و به قول خودش جزء مرغان شد و به این ترتیب با کمی توجه و محبت صبر و حوصله و همکاری بقیه به زندگی عادی برگشت.

این سوژه به ما گوشزد می کند که باید بدون قلع و قمع و طرد، در حوزه روابط و مناسبات ، با صبر و مدارا و محبت عمل نماییم ؛ ای بسا یک موجود برباد رفته را " دوباره یابی " و " بازسازی " و او را به زندگی طبیعی برگرداندیم؛ و این درست مثل آزاد کردن بنده و احیا کردن یک مرده ، می توند ارزشمند و در عین حال مأجور الهی باشد.

داستان دوم :مدرسه؛ بازتاب توسعه فردا

خواننده گرامی با عرض سلام اینک که پس از ربع قرن در مدارس جمهوری اسلامی خدمت نموده ام فکر کردم بعضی از تجربیات خود را برای استفاده دیگران مطرح نمایم شاید مفید باشد. به این امید که نسلهای بعد از ما بتواند پیش از ما بر جوانان میهن اسلامی مان تاثیر گذار باشند برای حسن شروع مطالبم را با طنزی نسبتا طولانی آغاز میکنم توضیح اینکه نیمی از سالهای خدمتم را در مدرسه محروم و پر جمعیت آن هم در قلب پایتخت سپری کردم اینک میخواهم از زبان شاگردانم در همین مدرسه با شما سخن بگویم .امروز شما را به مدرسه ای میبرم که در آن درس می خواندم و دوران جوانیم و نادانیم را سپری کردم و بعد از 50 سال گذران عمر با چمدانی پراز ماجرا و خاطره و تجربه آن را ترک میکنم و راهی سرنوشت ( دانشگاه – کار- ازدواج ... میشوم. حالا اگر حاضرید برویم به در مدرسه! در بادی امر یک ورودی محقر در یک ساختمان استجاری خود نمایی می کند. مدارس ازموزش و پرورش عمدتا اجاره ای بوده و چالش های موجر و مستاجری به بچه ها هم کشیده می شود. اما در ورودی ، قدیمی و کوتاه است . باید مواظب باشید سرتان به آن گیر نکند چون اگر بیهوا وارد شوید باعث سر شکستگیتان میشود .یعنی سرتان با در برخورد میکند و میشکند آخر ما هر هفته یکی دوتا تلفات داریم و این قایله با مراجعه به درمانگاه محل و چند تا بخیه خوردن و جارو جنجال پدر و مادرها در فردای آن روز به پایان می رسد . از در که وارد میشویم اولین استقبال کننده های ما سوسکها وموشهای درشت و نترسی هستند که سالهاست در اینجا زندگی میکنند و حتی روزهای تعطیل هم مشغول کارند. بواقع امر حق آب گل برای خود دارند و صاحب سرقفلی ... به خانه کوچک و محقر اما پر جمعیت ما خوش آمدید - اینجا حال و راهروی مدرسه است مواظب باشید از دست چپ وارد نشوید؟ که ایستگاه بگیر بگیر است. دفتر مدیر مدرسه هلی برد و پهبادی چنان شمارا زیر ذره بین میبرد و با نعره هایش که به عرش اعلا می رسد سوال پیچتان میکند که پشیمان میشوید - اوسرش خیلی شلوغ است و اتاقش بی شباهت به دیوان بین المللی لاهه نیست چون مرکز رسیدگی به دعواها و اختلافات پدران و مادران ما و مشکلات اهالی محل (اولیاء) و خلاصه قهر و آشتی همسایه هاست و از همه مهمتر اینکه باید جوابگوی خواستگاران متعدد شاگردانش هم باشد و تازه برای بعضی از آنها با زد و بندهایی که با کسبه محل دارد جهیزیه تهیه نماید ضمنا مشکلات شغلی معلمان، اختلافات خانوادگی - دعواهایشان با صاحب خانه بر سر کرایه خانه و غیره نیز در همین جا رسیدگی می شود..... و بعلاوه آنکه کامپیوتر ماشین تحریر و تکثیر و اتاق مشاور و بایگانی نیز در اینجا بیتوته دارند که هر کدام خود دارای حديث مفصلی است چاره نیست جا تنگ است و همه اتاقها کلاس شده ... و حالا مدیر را با مشغله هایش رها کنیم و برویم .

این مکان هر اتاق ذووجهین است وبه اتکای هوش مصنوعی و برو بالاتر هوش طبیعی ایرانی ،یک کالبد و صد منظور را روی شاخ دارد.از راهرو وارد حیاط میشویم مواظب باشید بچه ها دارند ورزش میکنند آن هم چه ورزشی توپ را از هـم میگیرند و لمس میکنند و با حسرت به نفر بعدی میدهند ( آخر امکان بازی با توپ در فضای کوچک حیاط ما ممکن نیست و همه مجبورند زنگ ورزش را به این نحو سپری کنند... نه از تخته بسکت خبری هست نه از تور والیبال و نه میز پینگ پنگ و.... اولی در اثر عوامل فرسایش از بین رفته و تخته آن در فضا لوله شده و معلق گشته و بعدی ها برای کاربری های دیگری به استثمار گرفته می شود. بچه ها انچه اینجا به وفور دارند همهمه است. وگر نه امکانات قطره چکانی مدرسه خجستگی ندارد.

در میانه و هنگامه هر زنگ تفریح ، سیلی خروشان است که از پله ها سرازیر شده در این مسیر نیز همچنان تلفات زیاد است . اما از شوق فرار از مدرسه کسی به روی خودش نمی آورد - کلاسها به سرعت تخلیه میشود ولی دیگر چهره کلاس ندارد بلکه تبدیل به بیغوله ایست همه نیمکتها بهم ریخته و جای پای کسانیکه از نیمکتها بالا رفته اند که زود تر خارج شوند باقیمانده گچها و تخته پاک کن است که بهم پرتاب میکنند و آنها که خوش ذوق ترند با گج روی تخته عکس قلب تیر خورده و گل سرخ و ... می کشند و بعضیها اسامی افراد مورد علاقه شان را روی در و دیوار مینویسند و عده ای هم آواز خانان مدرسه را ترک می کنند

بله امروز هم گذشت و سالها سپری می شود. مدرسه با باد پاییز چراغان می شود و با افتاب تموز به خاموشی می گراید. چشم و چراغ مدرسه بچه های سرزمین مان هستند. انها که فردا پدر یا مادر یا مسئول می شوند. خاطره ها با کلی شیرینی و تلخی سپری میشود و ما که اعضای یک خانواه 85 ملیون نفری هستیم با همه کمبودها و نبودها باهم کنار می آییم در شادیها و عزاهای هم شریکیم و همه را مثل خوردنیهای بوفه مدرسه با هم تقسیم میکنیم و به این ترتیب دوران شور و نشاط و بی خبری را به پایان می رسانیم و دست آخر با سامسونتی از خاطرات به آینده پیوند می خوریم.خدایا برای فرزندان خوب میهن اسلامیمان آیندهای خوب و زیبا ترسیم بفرما – و به مسئولان توجه ده که برای توسعه فردا اموزش و پرورش معلم است. در بسیار کشورهای پیشرو حقوق و مزایای یک معلم حرف اول را می زند چون ابشخور فردای بهتر در امروز مدرسه رقم می خورد. معلمان را همه باید تکریم کنیم تا فردای کرامت مداری پیش رو باشد.

  • برگرفته از کتاب سی سال سی تجربه

يادداشت هاي محمد صالح نقره كار...
ما را در سایت يادداشت هاي محمد صالح نقره كار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : enoghrekarc بازدید : 33 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 1:17